نمیدونم من هم شیش سال بعد مثل میم (خواه پیروز یا شکست خورده)میتونم از فرزانگان بنویسم و براش ابراز دلتنگی کنم یا اعتراف کنم دوسش دارم؟بلافاصلع به خودم جواب منفی دادم.(این ک تنها نکته ی مثبتش برای من دوستا و همکلاسیهامه بماند)

الان در هیستیریک ترین و مضخرفترین حالت ممکن هستم(میم هم بلاکم کرده خودتون فکرش رو بکنید) و نه تنها از فرزانگان بیزارم،بلکه میخام سر به تن خودش و کادر ادرایش نباشه.فرزانگانی ک لحظه لحظه ش هممون طعم تبعیض،حقارت،بی اعتمادی،دورویی،له شدن زیر زورگویی و دادن تاوان اشتباهات دیگران رو چشیدیم.مگه نه اینکه دبیرستان باید بهترین سالهای زندگی آدم باشه و نیست؟مگه نه اینکه شرایط روحی ما امسال اونقدر خدشه دار و حساسه که نونِ هیجده ساله رو درگیر فشار عصبی و نوار قلب و هزار تا کوفت و زهر مار کرده؟ الان حتی دیگه نمیتونم امیدی به موفقیت داشته باشم و موفقیتی که در این لحظه خنده دار ترین کلمه برای منهچرا که اون کسایی ک ادعای دلسوزیشون میشه  موفقیتمون براشون بی اهمیت ترین چیزه و الان دارن بهمون نیشخند میزنن

لحظه ,الان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تلفیق هنر پرسش مهر بیستم رئیس جمهور 99-98 خرید چیلر در تهران هیتما دو سوته خرید کن تحویل بگیر اموزش در کلاس drmilani سایت تفریحی talaghtooloogh خرید اینترنتی